سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

.

15 ماهگی

فرشته کوچولوی مامان 15 ماهگیت مبارک خانمم.حالا دیگه وارد شانزدهمین ماه زندگیت شده عزیزترینم... خیلی کارا میکنی،  خیلی حرفا میزنی،اما الان نمیتونم واست بنویسم مامانی... لالا دارم... میام و کم کم این پست رو آپ  میکنم. فقط اومدم بگم دوستت دارم تا ته دنیا سها تا این لحظه ، 1 سال و 3 ماه و 0 روز و 16 ساعت و 21 دقیقه و 5 ثانیه سن دارد اینم گواه بزرگ شدنت: هر روز میری سر کشوی روسریای مامان و یکی یکی میاریشونو میگی :"سر،سر"     ...
9 دی 1392

سید علی....

نازنینم سید علی کوچولومونم زمینی شد... یه هم بازی دیگه واسه سهای من... خیلی دلم میخواد زودتر ببینمش این خوشگل عمه رو... عزیزم ،خوش اومدی عمه جون ...
3 دی 1392

لحظه های ناب مادری

عشق مامان وقتی شبا موقع خواب بوسه بارونم میکنی..... وقتی گاهی برای خواب،دستت رو دور گردنم حلقه میکنی و اونقدر به چشام نیگا میکنی تا خوابت  ببره..... وقتی میگم مامانی بوس، میای و بوسم میکنی..... وقتی از خواب بیدارمیشی و تا چشمت به من می افته با اون صدای نازت میگی :" ماما"..... وقتی گاهی به خاطر شیطونیات بهت اخم میکنم و تو در جواب گردنتو کج میکنی و با یه لبخند میگی:  "ماما".... وقتی از غریبه ها دوری میکنی و توی بغل من آروم میشی..... وقتی چیزی رو میخوای که دستت بهش نمیرسه، اونوقت میای پشت سرم و میگی: "ماما" و تا میگم جان مامان، میدوی توی اتاق و تند تند میگی: "اینا اینا اینا"..... اونوقته که من ل...
30 آذر 1392

شیطون بلای مامانی

وقتی بابایی شلوارشو به جای جالباسی،روی تخت میذاره و وقتی سها یک دقیقه،فقط یک دقیقه، میره  توی اتاق و ازش خبری نیست، اونوقت نتیجه میشه این: خوب مامانی چرا این پولای بی زبونو اینجوری کردی آخه؟ ...
24 آذر 1392

و تو نماز میخوانی...

خداوندا    سجاده ام را به سمت قبله نیاز می گشایم  تا ذره ذره وجودم را به معراج  نگاهت پرواز دهم   می ایستم به قامت دربرابرت تاعظمتت راسپاس گویم    به رکوع می روم تا بزرگی ات را به یاد بیاورم    و به سجده می افتم تا بر بندگی ام مهر عشق بزنم…   چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توست   چه لحظه های مهرافروزی در ذکر یادت…   پروردگارا! دستان دعایم را  به عرش الهیت برسان.   دلم را به حلاوت دوستیت  و چشمان باران زده ام رابه دیدارت نورانی گردان.     پی نوشت 1: مطلب برگرفته از وبلاگ "نماز،پرواز...
20 آذر 1392

سالگرد عقد منو بابایی

جوجوی مامان امروز سالگرد عقد منو باباییه...سه سال پیش من و بابایی به هم بله گفتیم و شدیم همسفر راه  زندگی... چه روزای خوبی رو کنار هم داشتیم تا به امروز و اگه هزاران بار به عقب برگردم بازم انتخابم  همین خواهد بود...وحالا در سومین سالگرد عقدمون تو پیشمونی و این یعنی من خیلی خوشبختم...  خوشبختم که بابایی رو دارم و خوشبختم که تو رو دارم... همسرم دوستت دارم ...
18 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد