سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

.

دختر پاییز....

دختر پاییزی من  به دخمل گلم گفتم مامانی برو اونجا واستا تا ازت عکس بگیرم و خانم گل هم واسه اولین بار به حرفم کرد و این ژستو واسه مامانی گرفت...{ به قول دوستمون دیگه بزرگ شدی رفت } دوستت دارم عزیزم ...
17 آذر 1392

یک ساله شدن وبلاگ

نانازم وبلاگت یه ساله شد...یه سال پیش توی این روزا وقتی سه ماهه بودی شروع کردم به نوشتن خاطراتت... چه زود یه سال گذشت.... Good old days ...
14 آذر 1392

دنیای این روزای سها

دلبندم بازم مثل شروع همه پست ها،باید بگم خانمی شدی واسه خودت عزیزم.یه خانم کوچولوی ناز خوشگل  که هی توی خونه راه میره و از مامانی و باباییش دلبری میکنه.این روزا دیگه خیلی کامل منظورتو به من می فهمونی...تقریبا همه چیو تکرار میکنی،البته یکی دو حرف اولشو و باهامون حرف میزنی.. .هر چی دستت میاد سریع میگی" با  " یعنی" بازش کن "، بعضی چیزام که بازنمیشه و من می مونم چه جوری از بازکردنش منصرفت کنم، آخه خانم بلا کمی هم نازنازی شدی و اگه کاری طبق میلت انجام نشه دیگه هیچی..... صندلی کامپیوترو جمعش کردیم، آخه از صبح تا شب میرفتی جلوی صندلی و گریه که " با "، یعنی " منو بزار بالای میز کامپیوتر " ،به یکی دوبارم ...
11 آذر 1392

وقتی سها شیطون میشه

  این روزا دخملم خیلی دوس داره از صندلی کامپیوتر بره بالا و بشینه روی میزو شیطونی  کنه....وقتی با مخالفت من روبرو میشه،خودش دست به کار میشه و این میشه که: بدون شرح بقیه اش ادامه مطلب                 گل پشت و رو نداره مامانی ...
5 آذر 1392

وقتی تو خوابی...

                                       شب بخیر ای آخرین امید من                                       نذار تاریکی تو قلبت بنشینه   چشاتو بروی شهر شب ببند   تا چشای کوچیکت خواب ببینه   ...
4 آذر 1392

14 ماهگی

فرشته کوچولوی من دیگه داری وارد 15 امین ماه زندگیت میشی...باورت نمیشه، 14 ماهه که پیشمی و زندگیمو با حس  مادری زیباتر کردی.حالا در آستانه 15 ماهگیت،از این که تورو دارم به خودم می بالم... عروسک نازمن،این روزا شدی همدم تنهایی های مامان...با هم حرف میزنیم...بازی میکنیم...واست کتاب میخونم...خیلی با تو بودن زیباست...خیلی ذوق میکنم بزرگ شدنتو می بینم، اما گاهی میترسم وقتی خانمی شدی واسه خودت، منو تنهام بزاری ...اون موقع مامانی دق میکنه...قول بده همیشه پیشم بمونی گلم. دیگه عکس گرفتن از دخملی خیلی سخت شده...تا دوربینو دستم می بینه ،میدوه تا بگیرتش...واسه همینم هرچی عکس میگیرم ازش تاره...دخملم کتاباشو خ...
3 آذر 1392

دندان سوم

هورااااااااااااااااااااااا بلاخره بعد کلی بدقلقی و بداخلاقی و بد خوابی، سومین دندون دخملی جوونه زد. شیطون بلای مامان گاهی تلاش میکنه که مامانیو گاز بگیره که با خنده مامانی منصرف میشه. این دندون دراوردن هم دنیایی داره واسه خودش... ...
2 آذر 1392

روزایی که گذشت

عروسکم اصلا زمستونو دوس ندارم...با خودش مریضی میاره...یه ماهی میشه که درگیر مریضی شمام گلم...اول سرما خوردگی،بعدم اسهال و استفراغ،الهی بمیرم من که کلی ضعیف شدی .دندونای کوچولوتم که  انگاری همه میخوان با هم دران...شبام به خاطر دندونات بی خواب شدی و تا صبح اذیتی...   خدایا،همه این فرشته های پاک و معصوم رو از شر بیماری حفظ کن.   ...
27 آبان 1392

دندون+سیزده ماهگی

دختر ناز مامان دیروز بلاخره دومین دندون دخملی جوونه زد ...این چند شب گذشته خیلی با اذیت میخوابیدی مامانی و تا صبح توی خواب انگاری ناله میکردی...نگو درد داشتی گلم...الهی مامان فدات شه...هنوز آثار سرماخوردگیت کامل رفع نشده و گاهی سرفه های بدی میکنی...الهی مامان بمیره خانمم...کاش زودی خوب شی... اما این روزای دخملم: دخمل سیزده ماهه من این روزا کلی شیطون بلا شده...دیگه کامل راه میره، دنبال من راه می افته و هرجا میرم پشت سرم ظاهر میشه،فقط خدا میدونه که چقدر ذوق میکنم این لحظه ها .عروسک کوچولوی مامان دیگه کامل منظورشو به من میفهمونه...کلی هم کلمه های جدید میگه...(همه رو بعد با هم توی یه پست جداگونه میذارم)،حسابی ب...
15 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد