سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

.

اولین قدم

دختر گل مامانی  چند روزی از یک سالگیت میگذره و تو دختر خوشگلم داری کم کم راه رفتنو تمرین میکنی... یکی دو  روزه  که 6 ،7قدمی برمیداری اما چون عجله داری زودی میخوری زمین...اما خودت کلی ذوق میکنی از  راه  رفتن...  امروز با بابایی رفتیم و واست یه جفت کفش خریدیم...اولی کفشایی که باهاشون قدم  برداشتی . کلی با کفشات بازی کردی . مامانی الهی همیشه استوار قدم برداری.   ...
11 مهر 1392

جشن تولد تو

  اینم سومین جشن تولد دخملم... مامانی همه میگن خوش به حالت که این همه تولد داری  خوب چه میشه کرد وقتی خونه مون کوچیکه...منم دوس داشتم همه رو با هم دعوت میکردم و دور همی یه جشن مفصل میگرفتیم...ایشالا یه خونه بزرگ میخریم و سال دیگه همه رو با هم میگیم . مامانی همه  تلاششو کرد تا یه تولد ساده اما  شیک واست بگیره و یه یادگاری بمونه برات...یه  جشن خونوادگی  کوچولو واسه دخملم..ایشالا تولد صد سالگیت نازگلکم .   برید ادامه مطلب   مامانی همه این تزییناتو خودم با چسب و مقبا واست درست کردم قشنگه؟؟         &nbs...
9 مهر 1392

وتو آمدی....

فرشته کوچک خوشبختی من برای خوشبخت بودن،مادر بودن کافیست و من مادرم... همیشه دلم میخواست مامان شم...نمیدونم چرا فکر میکردم بهترین مامان دنیا میشم...از همون موقع ها واسه تربیتت نقشه می کشیدم...چیا بهت یاد بدم....کجاها ببرمت...توی دلم واسه  روزای با تو  بودن نقشه می کشیدم...تا اینکه بلاخره یه روز سرد زمستون،اومدی توی دلم و من مامان شدم...چه  شیرین بود حس حضورت...حس حرکاتت...حس نفس کشیدنت...و نه ماه زیبا که در می ریشه کردی، تا اون صبح پاییزی که توی آغوشم آروم گرفتی...یک ماه...دو ماه...سه ماه...چهار ماه و دوازده ماه از  اون روز گذشت و تو نفسم، یک ساله شدی... خدایا،دخترم رو به تو می سپرم و برای...
6 مهر 1392

آخرین روزهای یازده ماهگی

خوشگل مامان    سه روز بیشتر به تولدت نمونده،میخوام چند تا عکس از یازده ماهگیت و شیرین کاری هات بزارم... قربونت برم من که حسابی خانم و فهمیده شدی و بیشتر از همیشه توی دلمون جاتو باز کردی... حالا بریم عکس:   تمام عکس ها بدون شرح است ...
3 مهر 1392

رنگ مهر....رنگ تو

عروسک مامان ماه مهر هم اومد...همیشه مهر برام یادآور مدرسه بود... اولین روزی که وارد دبستان شدم و گریه و گریه... اون روزی که مامانم هم باهام سر کلاس نشست. وقتی رفتم کلاس اول راهنمایی،دیگه خانمی شده بودم واسه خودم، دیگه تنهایی می رفتم مدرسه. اولین روزی که رفتم دبیرستان...می ترسیدم...اما بازم مثل همیشه بچه درسخون بودم و شاگرد اول. وبلاخره بازم یه اول مهر دیگه رفتم دانشگاه.... اما الان دیگه مهر برام بوی مدرسه نداره.. الان دیگه مهر رنگ تو رو داره. تا 6 مهر   ...
1 مهر 1392

قالب جدید وبلاگ

فرشته کوچولوی من بلاخره مامانی تونست یه قالب اختصاصی واسه وبلاگت درست کنه....هوراااااااااا....البته خیلی حرفه ای نیست و فقط فعلا عکستو بالای قالب گذاشتم....اما به زودی یه قالب حرفه ای واست درست میکنم.. دارم روش کار میکنم مامانی... دوستت دارم هزار تا پی نوشت : اون دو تا نقطه روی صورت دخملی هیچ ربطی به عکس دخملی نازم نداره ...اون نقطه ها اسم وبلاگ هستش که هرکاری کردم حذف نشد . ...
29 شهريور 1392

پایان محرم

گل مامان، محرم و صفر تموم شد و من بلاخره تونستم در آخرین شب ماه صفر تو رو ببرمت مجلس عزای امام حسین تا واسه همه عمر بیمه ات کنم .دخترکم ،از خدا میخوام تا همیشه توی راهی قدم برداری که خودش دوست داره،عاشق راهی باشی که راه خداست،از خدا میخوام توی مسیر پرخطر زندگی رفیقت باشه و از هر خطری خفظت کنه.مامانی من،فرشته خدایی من،عاشق امام حسین باش. ...
29 شهريور 1392

سالگرد ازدواج مامان و بابا

سهای من امروز سالگرد ازدواج مامانی و بابایی بود.خیلی خوشحالم که در دومین سالگرد ازدواجمون،تو کنارمونی و شادی زندگیمونو چند برابر کردی.خدا رو شاکرم به خاطر بودنت.بابایی دیشب منو غافلگیر کرد و زودتر از من بهم تبریک گفت.بابایی خیلی دوستت داریم.    مامان و سها    ...
29 شهريور 1392

عید مبارک

  ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها، ای تدبیر کننده روز و شب ، ای دگرگون  کننده حالی به حالی دیگر، حال مارا به بهترین حال دگرگون کن.    سال نو مبارک     ...
29 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد