وتو آمدی....
فرشته کوچک خوشبختی من
برای خوشبخت بودن،مادر بودن کافیست و من مادرم...
همیشه دلم میخواست مامان شم...نمیدونم چرا فکر میکردم بهترین مامان دنیا میشم...از همون موقع ها
واسه تربیتت نقشه می کشیدم...چیا بهت یاد بدم....کجاها ببرمت...توی دلم واسه روزای با تو
بودن نقشه می کشیدم...تا اینکه بلاخره یه روز سرد زمستون،اومدی توی دلم و من مامان شدم...چه
شیرین بود حس حضورت...حس حرکاتت...حس نفس کشیدنت...و نه ماه زیبا که در می ریشه کردی،
تا اون صبح پاییزی که توی آغوشم آروم گرفتی...یک ماه...دو ماه...سه ماه...چهار ماه و دوازده ماه از
اون روز گذشت و تو نفسم، یک ساله شدی...
خدایا،دخترم رو به تو می سپرم و برای همراهیش توی مسیر زندگی،از تو کمک میخوام...نگهدارش باش
و به من لیاقت داشتن این گل زیبا رو عط کن.
لحظه به لحظه با تولد نازدونه مامان و بابا
ادامه مطلب
لحظه به لحظه با تولد نازدونه مامان و بابا
و اولین لحظه دیدار.....خدایا شکرت
دوستت دارم مامانم