سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

.

 یا مهدی

فرزندم را نذر قیام ظهورت میکنم،یاریش کن...

آرامشت آرزويم است

نازنينم برات سلامتي،خوشبختي و ارامش آرزو دارم. خداوندا ،در اين ليله مقدس،كودكم را به تو مي سپارم و پناهت را برايش ارزومندم. خداوندا،ياريش كن... خدايا به من و همسرم هم آرامش عطا كن سها تا این لحظه ، 1 سال و 7 ماه و 3 روز و 4 ساعت و 45 دقیقه و 43 ثانیه سن دارد ...
12 ارديبهشت 1393

واكسن 18 ماهگي

نازنينم دختر گلم اخرين واكسنشو هم با دو هفته تاخير پشت سر گذاشت... بلاخره تموم شد . چه استرسي كشيدم سر اين واكسنا... حالا ميره تا ورود به دبستان... دندون دهم دخملي هم جوونه زد و سرنوشت دندون يازده و دوازده همچنان در هاله اي از ابهام است اولين اثار حرف نشنوي دخملي هم با بيان كلمه "نيخواااام" در جواب درخواست هاي من نمايان شده، خدا به خير بگذرونه .   ...
29 فروردين 1393

شكوفا شدن استعدادها

ملوسك مامان از وقتي كه مبل هاي جلوي اپن رو برداشتم و راه دخملي براي مبل نوردي و ر‍ژه رفتن روي اپن بسته شده، كم كم استعدادهاي جديد دخملي داره شكوفا ميشه . از بالارفتن از ميز تي وي و نشستن روي ميز گرفته تا رفتن توي كابينتا و نشستن ميون روغن و رب و ..... امروزم كه دو فقره استعداد جديد شكوفا شد: بالا رفتن از ماشين لباسشويي و بالا رفتن از دراور ماماني با بيرون كشيدن كشوها و استفاده از اونها به جاي پله . موندم يه مبل برداشتن چقدر ميتونه توي رشد بچه ها مفيد باشه ... راستي ديروزم رفته بود روي ميز كامپيوتر نشسته بود و داشت با خودش حرف ميزد... به بابايي ميگم بيا يه كلاس صخره نوردي اين دخمليو ثبت نام كنيم،فكر كنم خيلي حال كنه... خخ...
24 فروردين 1393

بهارانه... عيدانه

خوشگلك مامان هفده روز از شروع سال جديد ميگذره... نميدونم چرا اصلا حوصله نداشتم بيام وبتو اپ كنم... البته شيطونيا  و شلوغ كارياي خودتم مزيد بر علت شد كه ماماني ديگه نايي واسه نوشتن خاطراتت نداشته باشه... اما اين روزاي سها: دندون هشتم دخملي هم جوونه زده... دندون نهم و دهم هم زير لثه متورم شده منتظر شكوفايي هستن... دخملي ناز و شيطون مامان خيلي توي حرف زدن پيشرفت كرده... ديگه تقريبا هرچيو بهش ميگيم تكرار ميكنه ... بامزه ترين كلمه اي كه اين روزا ميگه: دوسايه يا همون گوساله خودمون ... اين روزاي سها بيشتر در حال صعود از مبل و رژه رفتن روي اپن اشپزخونه ميگذره... بماند كه ماماني چقدر حرص ميخوره از اين كارش اخه يه بار ...
17 فروردين 1393

يك سال ديگه هم گذشت

نفس مامان يك روز به پايان سال مونده... سالي كه نوروزش بهترين نوروز عمرم بود با وجود تو... سالي كه ثانيه به ثانيه اش پر از شكر خدا بود به خاطر حضور تو... سالي كه تو زبون باز كردي و منو مامان صدا كردي و اينگونه شد كه منم روي بهشت پا گذاشتم... امسال نوروز هفت سين نداريم.... به خاطر فوران حس كنجكاوي دخملي و به خاطر حفظ ارامش ماماني از چيدن سفره هفت سين معذوريم... اما كاش ميشد باشه دخمل من اين روزا به خاطر هر كاري كه ميكنه حتي شكستن يه ليوان خودشو تشويق ميكنه و ميگه : اپري ماشايا يعني افرين ماشالا... يعني ميخوام لهش كنم اين روزا     دختركم... روزگار به مرادت   ...
28 اسفند 1392

هفده ماهگي

گل مامان هفده ماهگيت مبارك دراستانه ورود به ماه هجدهم زندگي، زيباترين ها رو برات ارزومندم عروسكم. و اما بعد: دندان ششم و هفتم هم جوانه زد ... اونم چه اومدني.... اينبار دخملي مهربون و صبور من چنان از درد لثه و دندان بي قرار شده بود كه به جاي بوس كردن و ناز كردن هميشگي عروسكاش، اونا رو اورده بود و با مشت ميكوبيد توي سرشون . و من نميدونستم چه كنم با اين همه بي قراري روزانه و شبانه . دوباره سرماخوردگي: نميدونم دوباره چي شد كه سرما خوردي و بعد يه هفته هنوزم داري باهاش دست و پنچه نرم ميكني... خدا كنه خيلي طولاني نشه اين بار. وبلاخره عكس: هورااااااا بلاخره دوربين به دستم رسيد و تونستم يه عكس خوشگل از دخملي بگيرم... البته ...
6 اسفند 1392

جملات كوتاه

اينا چيه؟ سوال اين روزاي دخملي كه از صبح تا شب شايد هزار بار تكرار ميشه...عروسكم هر چيو ميبينه با دست اشاره ميكنه و ميگه : اينا چيه ؟ و منم بايد براش توضيح بدم   سيا.. خوبي؟ وقتي شيطوني ميكنه و ماماني بهش اخم ميكنه،فوري با يه لبخند ميگه: سيا...خوبي (سلام... خوبي)   نانا وقتي توي بازي دنبالش ميكنم، ميدوه بغل باباييش،سرشو ميزاره روي شونه بابايي و ميگه : نانا (يعني لالا)   ماماني نانا پ بيخواب شبي يعني ماماني ميخوام لالا كنم پتو رو بنداز روم تا بخوابم... شب بخير   افعال امري و از اونجايي كه تقريبا 90 درصد افعالي كه به دخملم ميگم امري هست... خانمي هم اين افعالو در جملا...
28 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد