14 ماهگی
فرشته کوچولوی من
دیگه داری وارد 15 امین ماه زندگیت میشی...باورت نمیشه، 14 ماهه که پیشمی و زندگیمو با حس
مادری زیباتر کردی.حالا در آستانه 15 ماهگیت،از این که تورو دارم به خودم می بالم...
عروسک نازمن،این روزا شدی همدم تنهایی های مامان...با هم حرف میزنیم...بازی میکنیم...واست کتاب
میخونم...خیلی با تو بودن زیباست...خیلی ذوق میکنم بزرگ شدنتو می بینم، اما گاهی میترسم وقتی
خانمی شدی واسه خودت، منو تنهام بزاری...اون موقع مامانی دق میکنه...قول بده همیشه پیشم
بمونی گلم.
دیگه عکس گرفتن از دخملی خیلی سخت شده...تا دوربینو دستم می بینه ،میدوه تا بگیرتش...واسه
همینم هرچی عکس میگیرم ازش تاره...دخملم کتاباشو خیلی دوس داره...تا از خواب پا میشه زودی
کتابارو میریزه دورش شروع میکنه به ورق زدن و خوندن...وقتی سرحال باشه منو بابایی رو بوسه بارون
میکنه...وای که تموم خستگیمو از تنم می بره با این کارش...مهمونی که میریم خیلی با بچه ها
راحته،میره میشینه پهلوشون و باهاشون بازی میکنه...راستی دخملم ، تا دو هفته دیگه یه همبازی
جدید پیدا میکنی...فرشته عمو جلیل و خاله نجمه هم همین روزاس که زمینی شه...
دنیای این روزای منو دخملم پر از عشق و زیباییست....