سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

.

شیطون بلای مامانی

وقتی بابایی شلوارشو به جای جالباسی،روی تخت میذاره و وقتی سها یک دقیقه،فقط یک دقیقه، میره  توی اتاق و ازش خبری نیست، اونوقت نتیجه میشه این: خوب مامانی چرا این پولای بی زبونو اینجوری کردی آخه؟ ...
24 آذر 1392

و تو نماز میخوانی...

خداوندا    سجاده ام را به سمت قبله نیاز می گشایم  تا ذره ذره وجودم را به معراج  نگاهت پرواز دهم   می ایستم به قامت دربرابرت تاعظمتت راسپاس گویم    به رکوع می روم تا بزرگی ات را به یاد بیاورم    و به سجده می افتم تا بر بندگی ام مهر عشق بزنم…   چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توست   چه لحظه های مهرافروزی در ذکر یادت…   پروردگارا! دستان دعایم را  به عرش الهیت برسان.   دلم را به حلاوت دوستیت  و چشمان باران زده ام رابه دیدارت نورانی گردان.     پی نوشت 1: مطلب برگرفته از وبلاگ "نماز،پرواز...
20 آذر 1392

سالگرد عقد منو بابایی

جوجوی مامان امروز سالگرد عقد منو باباییه...سه سال پیش من و بابایی به هم بله گفتیم و شدیم همسفر راه  زندگی... چه روزای خوبی رو کنار هم داشتیم تا به امروز و اگه هزاران بار به عقب برگردم بازم انتخابم  همین خواهد بود...وحالا در سومین سالگرد عقدمون تو پیشمونی و این یعنی من خیلی خوشبختم...  خوشبختم که بابایی رو دارم و خوشبختم که تو رو دارم... همسرم دوستت دارم ...
18 آذر 1392

دختر پاییز....

دختر پاییزی من  به دخمل گلم گفتم مامانی برو اونجا واستا تا ازت عکس بگیرم و خانم گل هم واسه اولین بار به حرفم کرد و این ژستو واسه مامانی گرفت...{ به قول دوستمون دیگه بزرگ شدی رفت } دوستت دارم عزیزم ...
17 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد