سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

.

رنگ مهر....رنگ تو

عروسک مامان ماه مهر هم اومد...همیشه مهر برام یادآور مدرسه بود... اولین روزی که وارد دبستان شدم و گریه و گریه... اون روزی که مامانم هم باهام سر کلاس نشست. وقتی رفتم کلاس اول راهنمایی،دیگه خانمی شده بودم واسه خودم، دیگه تنهایی می رفتم مدرسه. اولین روزی که رفتم دبیرستان...می ترسیدم...اما بازم مثل همیشه بچه درسخون بودم و شاگرد اول. وبلاخره بازم یه اول مهر دیگه رفتم دانشگاه.... اما الان دیگه مهر برام بوی مدرسه نداره.. الان دیگه مهر رنگ تو رو داره. تا 6 مهر   ...
1 مهر 1392

قالب جدید وبلاگ

فرشته کوچولوی من بلاخره مامانی تونست یه قالب اختصاصی واسه وبلاگت درست کنه....هوراااااااااا....البته خیلی حرفه ای نیست و فقط فعلا عکستو بالای قالب گذاشتم....اما به زودی یه قالب حرفه ای واست درست میکنم.. دارم روش کار میکنم مامانی... دوستت دارم هزار تا پی نوشت : اون دو تا نقطه روی صورت دخملی هیچ ربطی به عکس دخملی نازم نداره ...اون نقطه ها اسم وبلاگ هستش که هرکاری کردم حذف نشد . ...
29 شهريور 1392

پایان محرم

گل مامان، محرم و صفر تموم شد و من بلاخره تونستم در آخرین شب ماه صفر تو رو ببرمت مجلس عزای امام حسین تا واسه همه عمر بیمه ات کنم .دخترکم ،از خدا میخوام تا همیشه توی راهی قدم برداری که خودش دوست داره،عاشق راهی باشی که راه خداست،از خدا میخوام توی مسیر پرخطر زندگی رفیقت باشه و از هر خطری خفظت کنه.مامانی من،فرشته خدایی من،عاشق امام حسین باش. ...
29 شهريور 1392

سالگرد ازدواج مامان و بابا

سهای من امروز سالگرد ازدواج مامانی و بابایی بود.خیلی خوشحالم که در دومین سالگرد ازدواجمون،تو کنارمونی و شادی زندگیمونو چند برابر کردی.خدا رو شاکرم به خاطر بودنت.بابایی دیشب منو غافلگیر کرد و زودتر از من بهم تبریک گفت.بابایی خیلی دوستت داریم.    مامان و سها    ...
29 شهريور 1392

عید مبارک

  ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها، ای تدبیر کننده روز و شب ، ای دگرگون  کننده حالی به حالی دیگر، حال مارا به بهترین حال دگرگون کن.    سال نو مبارک     ...
29 شهريور 1392

سورپرایز

عسل مامان امروز بابایی منو سورپرایز کرد در حد تیم ملی.بعداز ظهر منتظر بابایی بودم مثل همیشه که کمی دیر کرد.وقتی اومد یه دست گل دستش بود با یه پاکت.واااااااااااااااااااااااااااای امروز سالگرد قمری ازدواجمون بود (ولادت امام حسن عسگری)و من اصلا یادم نبود ،اما بابایی مثل همیشه منو غافلگیر کرد .از بابایی بعید نبود،آخه خیلی دوس داره منو غافلگیر کنه.اما من از دست خودم خیلی  ناراحتم که هیچ کاری واسه بابایی نکردم.ایشالا زودتر بزرگ شی مامانی،با هم باباییو یه عالمه سورپرایز کنیم. اینم عکس هدیه بابا واسه یادگاری:(دسته گلو خشک کردم واسه همیشه یادگاری بمونه) ...
29 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد