سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

.

مادرانه

بچه که بودم گاهی خودمو می زدم به مریضی و خودمو واسه مامانم لوس میکردم.اما نمیدونستم که نفس مامانم به نفس من بنده و وقتی منو اونجور بی حال و مریض میبینه،قلب مهربونش پر از غصه میشه. وقتی مامانم میگفت:مادر نشدی که بفهمی،درک نمیکردمش.اما حالا که مامان شدم،حالا که نفسم به نفس دخترم بنده،معنی جمله مامانمو میفهمم. حالا وقتی دخترکم مریض میشه و بی حال ،دلم از غصه میترکه. چند روزی سرمای بدی خورده بودمو دخملی هم از من گرفت. مامانی من,امروز داروهاتو قطع کردم،خدا رو شکر که خوب شدی نفسم. خدایا هیچ مامانی رو غصه دار مریضی نفسش نکن. آمین
16 ارديبهشت 1392

وقتی پاهاتو لاک زدم....

خوشگل مامان امروز بعداز ظهر ناخنای پاتو لاک زدم عروسکم.آخه دستات همش تو دهنته و نمیشه لاکشون زد.وقتی لالا بودی از فرصت استفاده کردمو...ازخواب که بیدار شدی اول حواست به پاهات نبود، اما وقتی بهت نشونشون دادم،چنان متعجب شدی که چند دقیقه ای ساکت میخ شدی رو پات ،تا شبم با پاهات سرگرم بودی . خخخخخخخخخخخ. و این جوری مامانی تونست یه کم به کاراش برسه . دوستت دارم گلم .بوس هزار تا   ...
3 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

میگویند شرف شمس اولین روزیست که خورشید بر زمین تابید و مصادف است با 19 فروردین،یعنی امروز. دعای امروزم برای دلبند نازنینم دخترم همیشه و همه روز تو را به نگاه مهربان پروردگار بی همتا می سپارم،  از او می خواهم که کمتر از آنی به خود وانگذاردت، دخترم عفت، حیا، چشم پاک، قلب پاک و اندیشه پاک آرزوی امروزم برای هر روز توست، خدایا، ای همیشه مراقب، مراقب فرزندم باش، و دستان و پاهایش را در مسیر خودت یاری فرما. دخترم آن روز که مادربزرگم اینگونه دعایم می کرد، پشت و پناهی محکم در رویارویی با نفس بر خود می یافتم و امروز ترا همانگونه دعا می کنم تا حافظت باشد:   مادر، چادر عصمت حضرت زهرا برسرت!...
19 فروردين 1392

دختر که باشی

      دختر که باشی        دختر که باشی      نفس بابایی      عشق بابایی         عزیز دردونه بابایی          حتی اگر بهت نگه .   دستت  رو میذاره روی چشماشو میگه :           این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی       خلاصه دختر،       یک کلام ....                 &n...
18 فروردين 1392

سهای 6 ماهه مامان...

  تعطیلات نوروزی هم تموم شد.یه نوروز نو همراه با سها.مامانی من ،تا حالا نوروز اینقده بهم خوش نگذشته بود که امسال با تو.چقده خانم بودی توی مهمونیا.توی دیدو بازدیدایی که تا دیر وقت طول می کشید،مامانیو اذیت نمی کردی .یه عالمه هم عیدی گرفتی گلم. اما کارای جدیدی که توی این مدت یاد گرفتی: *دیگه تقریبا بدون کمک میشینی.فقط وقتی ذوق میکنی خودتو پرت میکنی که باید پشتت محافظ بذارم.(عاشق ذوق کردناتم ململکم) *جدیدا سینه خیز خودتو میشکی،اما دنده عقب میری.گاهی اونقده عقبکی میری که پاهات میره زیر مبل و اونوقته که غرغر میکنی که مامانی بیا منو نجات بده. *قربونت برم که یاد گرفتی لباتو غتچه میکنی.موش میشی وقتی اینجوری میکنی.مام...
16 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد