سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

.

سورپرایز

عسل مامان امروز بابایی منو سورپرایز کرد در حد تیم ملی.بعداز ظهر منتظر بابایی بودم مثل همیشه که کمی دیر کرد.وقتی اومد یه دست گل دستش بود با یه پاکت.واااااااااااااااااااااااااااای امروز سالگرد قمری ازدواجمون بود (ولادت امام حسن عسگری)و من اصلا یادم نبود ،اما بابایی مثل همیشه منو غافلگیر کرد .از بابایی بعید نبود،آخه خیلی دوس داره منو غافلگیر کنه.اما من از دست خودم خیلی  ناراحتم که هیچ کاری واسه بابایی نکردم.ایشالا زودتر بزرگ شی مامانی،با هم باباییو یه عالمه سورپرایز کنیم. اینم عکس هدیه بابا واسه یادگاری:(دسته گلو خشک کردم واسه همیشه یادگاری بمونه) ...
29 شهريور 1392

پدر روزت مبارک....

امروز روز ولادت آقاست.یه روز پر از برکت واسه همه اونایی که دل در گرو عشقش دارن.واسه همه اونایی که ذکر هر لحظه شون یا علی هستش.واسه من مادر که مهمترین وظیفه ام کاشتن بذر محبت علی توی دل فرزندمه.که کاری کنم فرزندم پر بشه از عشق علی و آل علی.عشقی که تضمین کننده سعادت دنیا و آخرت دختر دلبندم خواهد بود.   امروز رو تبریک میگم،به پدرم.به همسرم.به همه باباهای مهربون.روزتون مبارک.دوستتون دارم. دددددددددددد....اداداداداداداداد..........بل بل بل بل بل بل .........(اینم تبریک سها خانمم به بابایی) ،یعنی بابایی جونم روزت مبارک.دوست دارم . ...
29 شهريور 1392

آمدنت....

آهوآمد سوی تو آرام شد،پس می شود درحریمت هر که بی کس می رود کس می شود   یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور آسمان ازدست این گنبد ملبّس می شود   السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا   و سالروز قمری آمدنت را جشن گرفتیم،و تو را به خدا میسپارم....   ...
29 شهريور 1392

روز دختر

   سلام بر تو، بانوی آب‏ها و آیینه‏ها سلام بر تو، زیباترین مطلع غزل‏های عاشقی  سلام بر نجابت دست‏ها و کرامت نگاه‏هایت  «اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطمة معصومه»     دختر گلم...روزت مبارک   ...
29 شهريور 1392

دنیای این روزای سها

عشق مامان دختر گلم این روزا سخت مشغول تلاش برای بزرگ شدنه .از تمرین نشستن گرفته تا خوردن غذای کمکی و خیز برداشتن برای چهاردست و پا کردن.دایره لغاتشم وسیع تر شده و حرفای بیشتری رو میگه.موقع خواب آواز خواب میخونه تا خوابش ببره و وقتی که عصبانی میشه غر میزنه.برای گرفتن همه چی دستاشو دراز میکنه.زمانی که منو بابایی غذا میخوریم چنان نیگا میکنه که دلم واسش غش میره اما فعلا فقط باید فرنی بخوره.توی خیابون همه باهاش بازی میکنن و مجبورم وقتی برگشتم خونه دست و صورتشو بشورم.قربونش برم خیلی ماه شده . دوتا از اولین های سها جونم توی این چند روزه بود.اولین باری که همراه مامانی اومد آرایشگاه و اولین باری که اومد عروسی.عکسای اولین ها رو بعد...
29 شهريور 1392

دنیای این روزای سها(4)

و اما این روزای دخترم: اول اینکه خیلی ماه شدی خانمم.دیگه مامانو کامل میشناسی،وقتی میام نزدیکت خودتو میندازی تو بغلم.باهات که حرف میزنم با لبخند جوابمو میدی.گاهی هم که حواسم بهت نباشه اینجوری صدام میکنی:ادددد.توی مهمونیا که پیشم نشستیو داری بازی میکنی،هر چند دقیقه نیگام میکنی ببینی هستم،وقتی که خیالت از بودنم راحت شد به بازیت ادامه میدی.خلاصه اینکه خیلی مامانی شدی گلم. دیگه کامل میشینی مامانم.همونجور نشسته به اطراف میچرخی.اگه بخوای چیزی رو برداری خودتو خم میکنیو گاهی با صورت می خوری زمین ،بعد سینه خیز اینقده تقلا میکنی تا دستت به چیزی که میخوای برسه. باهات که حرف میزنم قشنگ و با دقت گوش میکنی. عاشق کاغذ خوردنی.تا ازت غافل شم کاغذو ...
29 شهريور 1392

دنیای این روزای سها (2)

نفس مامان 4 روزه دیگه وارد هفت ماهگی میشی.این چند روزه کمی درگیر بودم ،راستش سرمای سختی خورده بودم و حالا که لالایی،میخوام از کارای جدیدی که هرروز یاد میگیری بنویسم که یادم نره چقدر ماه شدی گلم.( تا گفتم لالایی،بیدار شدی و الان داری با اون چشای خوشگلت نیگام میکنی. )            دوستت دارم. دیگه خانمی شدی واسه خودت.احساس میکنم تمام نیگاهات و حرفاتو حرکاتت معنی دار شده.یه جوری نیگام میکنی که میخوام بخورمت.باهام حرف میزنی،با همون دددددد و اغغغغغغغغغغغا گفتنت.یه کمی هم قلدر شدی عسلکم .وقتی چیزی رو که توی دهنت کردی ازت میگیرم، چنان گریه ای میکنی که منو وادار به عذر خواهی میکنی و ...
29 شهريور 1392

دنیای این روزای سها(3)

ستاره من سهای خوشگل مامانی این روزا همچنان مشغول بزرگ شدنی.هر روز کارای جدیدتری یاد میگیری.اینقده ماه شدی که نگو .تازه ترین کاری که انجام میدی اینه که از دیشب واسه چهار دستو پا کردن داری تمرین میکنی.هی به حالت چهاردستو پا خیز برمیداری اما قربونت برم یهو دستات ول میشه و با صورت میای رو زمین .الهی قربونت برم مامانی من که گاهی هم حرصت در میاد و هی غررررررر میزنی.مامانی دست از تلاش برندار.ایشالا تا یکی دو هفته دیگه راه میافتی . یه کار جالبی دیگه ات اینه که همونجور که نشستی خودتو میکشی جلو و حرکت میکنی.مامانی خیلی بانمک این کارو میکنی.هی میذارمت عقب، هی میام میبینم اومدی جلو.گاهی هم اینقد خودتو تکون میدی که با صورت میخو...
29 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد